بالا را نگاه کن آسمان همین جاست..!

در هوا سودای عهدی می رسد با من 

من به شنهای بیابان جفت...

تیره گون سرسو نیارامد دمی تا ره نمایان باشدم بر ناکجا رفتن

مه میان خون میش کشته در چنگال گرگ آسمان آسوده خاطر خفت

گر که می آراستم شب را

می شد آنگه دید چشمم فاصله مابین خاک و تن...

تیره گون سرسو . چو من . با راز دیرین و نهفته در میان جامه اش . مشکین و پیل افکن. درد خود با کس نمی گوید

داستان ها می تواند او سرودن ناجوانمردی شن های بیابان را 

کوه شن هرگز نمی پوید

بر بیابان دلان تیره شن گشته اینک من چرا بیهوده گویم راز؟

گر نگیرندم مرا دل خنجر ایشان

شبروان را دل نمیجوید

 

کوروش دنیوی 

1393/8/23

مشهد



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

 
درباره وبلاگ

زشک٬باغ پدری من سلام به همه ی کسانی که می خوانند و می فهمند.
آخرین مطالب
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





Alternative content