بالا را نگاه کن آسمان همین جاست..!
چهار شنبه 2 مهر 1393برچسب:ایران,هخامنش,kourosh donyavi,کوروش دنیوی,وسعت خاک,میهن پرستی,, :: 19:15 ::  نويسنده : Kourosh Donyavi       

هین به باد آمدم و ساکن طوفان گشتم      سایه و همسفر ابر بهاران گشتم

زان بساط دد و دیو و ره حق و ره دین     فارغم آمد و با تخت دلیران گشتم

آتش افتاد جگر را و دوصد نقش بر آب      زین تغابن که به ایران شد و ویران گشتم

ای تو هخامنش ای پادشه بی همتا      تا تو رفتی ز میان سوز زمستان گشتم

افتخار سحر دائم آن وسعت خاک      با تو رفت از پس و من سر به گزیبان گشتم

شه تو خاکی و هزاران به رخت چهره به خاک      تا به خاک آمده ام رتبه تابان گشتم

از تپیدن به عرب واژه من شد کلمه      لقمه حمله بی رحمی گرگان گشتم

پادشاها تو ببخشای و مرا خرده مگیر       زینکه در معبد و خود ساغی مستان گشتم

 

کوروش دنیوی

1392/12/13

مشهد



 

ای یادگاه شیرین ترین خاطراتم سلام.
سلام بر تو ای سر نهفته ی سینه ی سوزناکم.
و هزاران بار فریاد میکشم   عشق من سلام.
نمیدانم بیداری ناگاه شبانگاهان فراق دیدارت را بر من حرام کرد یا گرمای سست فریبنده ی دستی دیگر. واپسین قطرات عشقم نه برخاک که روزی جولانگاه کالبدمان خواهد شد بلکه برافلاک میچکد. جایگاه روشنترین لطافت التماس من. جایی که کژی های ژاژخایان نه سزاوار ورود به پرچین روح انگیز باشکوه اوست. و نه صداقت کبریایی عشقم را درهم میتوانند شکست و تنها و فقط چون همسایگان درمانده ای در پی گوش کشیدن به خانه ی همسایه از پی دیوار حسادتشان در تب و تاب و انفعالند و چه بد بردر ودیوار به هم ریخته شان میکوبند.
من شاید رهگذری غزیب و داستانی نانوشته باشم که چند گاهی محض خالی نماندن دامان پاکت بر فراز و نشیب آن نشستم و تار های وجودت چون نخینه هایی که بر سر و دست وپای عروسکان بندند . بند بند وجودم را در خود گرفت. و من درین سرای چونان میخرامیدم که گویی جاودانه خواهم زی. و تا ابد از شهد شادانه ی عشق تو خواهم نوشید. که ناگاه وقت زندگیت رسید! ....و عروسک خیمه شب بازی ...پخش زمین .در تاب نوشیدن جرعه ای دیگر از خنده های ناب چشمانت نخ رویای خود را در مغز کوچک پارچه ای اش به هم میبافت و داستان ها می سرود (( روزی از روزها او بازخواهد گشت و تا زمین درجای خود میگردد همراه من خواهد بود))
حال میفهمی چرا میگفتم (( تا ابد جز تو کسی را نخواهم داشت))
اما نمیدانستم که تو جز برای بازی و سرگرمی باز نخواهی گشت و چونان که زندگی صدایت کند رویاهای عروسک خود را به باد خواهی سپرد... و پیش به سوی زندگی باهمان شوق نزدیکی دور میشوی...
مگرنه این بود که پس از فصلی جدایی به هم پیوستیم که تا ابدیت همراه و یار هم توانیم بود؟
مگر نه این بود که وعده دادی هرچه بگویی باز پیوند قلبیمان محکم است؟؟
مگرعروسک جزاین از تو میخواست که تا روح انسانی بدن پاره پاره اش را با وجود گهر پرودت در پیوند نیافته ای لمس کالبد پارچه ای اش را بر خود حرام گزینی؟!
حال من ماندم و خاطرات شورانگیز تو . ودلی که تنگ است.
باز گرد.بازگرد.بازگرد

 

 



چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:شعر سنتی,عاشقانه,عارفانه,کوروش دنیوی,kourosh donyavi, :: 12:35 ::  نويسنده : Kourosh Donyavi       

                                                  مشهد 1386

به یاد رویت ای آهوی نازم                      تو ای بعد از خدا راز و نیازم
به یاد این تو ای آغاز دیدار                   که بر عشقت شدم عاشق پدیدار
به لب جاری شد از عشقت سخن باز     که شعری گشته بر این صفحه آغاز
سرودم هر زبان را عشق یاران                   دو چشم من دریغا گریه باران
بدان لفظی به چشمان تو جاریست         که معنایش همی بر زنده داریست
مرا لفظ درونت عاشقم کرد               دو چندان سر شکفت و ناطقم کرد
درون سینه ام عشقت بجوشد                  به یاد این صفت خون میخروشد
ببین دلدار من ساغر چه پاک است        برای حجم عشقش سینه چاک است
   
                                 کوروش دنیوی
 


 

انسان ها...
حقیقت مرا جز من نمی تواند. کلماتم هر یک نمادی است از نمادی دیگر. به ایشان دقت کنید٬با چشم معنوی خویش.
نه آنچه می گویند٬آنچه بدان سرچشمه گرفته ایم:
*دیوانگانی هستند٬خیل عظیم دیوانگانی که هیچ چیز هرگز نخواهد توانست تب باشکوه عشق را از چشمشان بزداید.باشد که جاودان و متبرک باقی بمانند. در سایه ی آنهاست که زمین میچرخد و خورشید هر روز طلوع میکند٬طلوع میکند٬طلوع میکند...
همین است
تنها کسانی میتوانند که دیوانگان باشند.
کوروش دنیوی


پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:, :: 17:39 ::  نويسنده : Kourosh Donyavi       

 

در مقابل تقدیر خداوند مثل کودکی یک ساله باش که وقتی اورا به هوا می اندازی ٬میخندد٬چون ایمان دارد که تو او را خواهی گرفت
 
کوروش کبیر


دو شنبه 30 خرداد 1390برچسب:kourosh donyavi,عاشقانه,عارفانه,شعر سنتی,کوروش دنیوی, :: 19:58 ::  نويسنده : Kourosh Donyavi       

 مشهد

 
ناگه نگاه من به شرابی نهاده شد                             صورتگری عشق تو در جام باده شد
از سرخی شراب و جواهر نگین آن                           شوری دوباره در دل مستانه زنده شد
مستی باده را چه توان مستی اش گزید؟                   مستی همین بود که از عشق تو داده شد
گلبرگ داغ غنچه ی جانم نهفته بود                     از آب چشمه ات به گلی سرگشاده شد
در دامنت نهاده شدم با اراده ام                                جان از هجوم پاکی آن بی اراده شد
ساغی چه رز بود به خیالت هجوم عشق                    بنگر هجوم عشق محالت چه ساده شد
 
کوروش دنیوی
 


دو شنبه 30 خرداد 1390برچسب:, :: 12:33 ::  نويسنده : Kourosh Donyavi       

 

 

پند پیر..!
هیهات...
این دختران و پسران همه سر در آخور تن کرده اند و به دام دوستان ناجنس٬بنده اند.
نشاید همی کز دوست پسر جز شرارت برآرد٬ و ز دوست دختر جز خجالت.
پس این پیام را برای دوستانت فرست تا سر از آخور تن درآرند و کاه و ینجه را برآرند.
باشد که رستگار شوند.
آمین...
کوروش دنیوی
30/3/1390



دو شنبه 30 خرداد 1390برچسب:, :: 12:18 ::  نويسنده : Kourosh Donyavi       

 

دوستانه ها
گاهی پیش میاد موتور سوارایی رو میبینم که با سرعت تمام تک چرخ می زنن و رد میشن.
با خودم میگم : اگه اینا تصادف کنن٬کسی حتی به خودش زحمت نمیده به اورژانس تلفن کنه وپولشو هدر بده.چون همه معتقد هستن: نبود این آدما بهتره.
حکایت کسایی که دل آدمارو میشکونن مثل موتورسواراست. تمام تلاششون رو می کنن که جلب توجه کنن. یه جوری کمبود دارن و می خوان از هر راهی که شده جبرانش کنن.
اشک های ما هم مثل هزینه ی تلفن میمونه. نباید واسه کسایی که بود و نبودشون فرقی نداره بریزن رو زمین.
به خودت افتخار کن که یه عنصر خنثی رو از خودت دور میکنی.
زندگی وسیع تر از این چیزاست.
بزار ستاره ها تو چشمات تخم بذارن.
اونوقته که اونقدر تو بزرگیش فانی میشی که پشتی ها به چشمت نمیان.
عشق اونجاست...
کوروش دنیوی
16/2/1390

 



یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:, :: 21:3 ::  نويسنده : Kourosh Donyavi       

 

سوره ی تماشا
به تماشا سوگند 
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است.
حرف هایم مثل یک تکه چمن روشن بود
من به آنان گفتم:
آفتابی لب درگاه شماست٬که اگر در بگشایید به رفار شما می تابد.
و به آنان گفتم:
سنگ آرایش کوهستان نیست٬همچنانی که فلز٬زیوری نیست به اندام کلنگ.
در کف دست زمین گوهر ناپیداییست    که رسولان همه از تابش آن خیره شدند.
پی گوهر باشید.
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید.
و من آنانرا ٬ به صدای قدم پیک بشارت دادم.
و به نزدیکی روز ٬و به افزایش رنگ.
به طنین گل سرخ ٬ پشت پرچین سخن های درشت.
و به آنان گفتم:
هر که در حافظه ی چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه ی شور ابدی خواهد ماند
هرکه با مرغ هوا دوست شود ٬ خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود.
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند ٬  می گشاید گره پنجره ها را با  آه.
زیر بیدی بودیم ٬  برگی از شاخه ی بالای سرم چیدم ٬گفتم:
چشم را باز کنید ٬ آیتی بهتر ازین می خواهید؟
می شنیدم که به هم می گفتند:   سحر میداند... سحر.
سر هر کوه رسولی دیدند ٬ابر انکار به دوش آوردند.
باد را نازل کردیم تا کلاه از سرشان بردارد.
خانه هاشان پر داوودی بود ٬ چشمشان را بستیم.
جیبشان را پر عادت کردیم.
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم.

 

 

سهراب سپهری



یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:, :: 11:40 ::  نويسنده : Kourosh Donyavi       

سینه ام می سوزد

دلم می خواهد فریاد بزنم: وای خدای من٬چقدر دوستش دارم. اما...      به خارج از "خود من" نگاه می کنم. زندگی مانع گفتن بعضی کلمات است.

خاطره ها خورشیدی هستند ٬ از پسشان وازه ی عمربیداست.

همراه من راه بیراهیست ٬ آغازش دلبستگی بود و پایانش شاید با هم بودن باشد.

حالم در بی حالی٬راستی جان را می سراید ٬ اما گوشی نیست.

دلبستگیم معشوقی پیدا کرده و دلمشغولیم دغدغه ای.

چون برگ پاییز به سمت نسیم او میروم و به اندازه ی "یک زندگی" بر خاک پایش خواهم آمد و خش٬خش٬خش

می نوازم...

صدایم را می شنود دلدارم؟

حس غمگینی است.

او می تواند مرا برهاند٬چرا که جز او معشوقی نمی خواهم.

خدایا سوگند به بندگیت می دهم تو را    سینه هایمان بگشا و دل من و دل او را از "دوست داشتن محض" آنچنان کن که در کلام نگنجد.

 

کوروش دنیوی

90/2/28



 
درباره وبلاگ

زشک٬باغ پدری من سلام به همه ی کسانی که می خوانند و می فهمند.
آخرین مطالب
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





Alternative content